توی فرودگاه منتظر بار بودیم.یک خانم یک نی نی ۴ ،۵ ماهه تو بقلش بود.ازش اجازه گرفتم و نی نی را گرفتم.چقدر ناز و دوست داشتنی بود.
اصلآ ونگ نمی زد.من هم بچه دوست دارم،ولی بزرگتر که شدم فکر نمی کنم به همین آسونی ها بچه دار شوم.آخه خودم نمی دانم واسه چی آمدم این دنیا آن وقت یکی دیگر را مجبور به زندگی کردن کنم؟

نرگس میگه زندگی هدیه ی خدا به توست.ولی اگر آدم بره جهنم یا کلی زجر بکشه آخه این چه نوع هدیه ایه؟و وااقعآ برای چه زنده شده ایم؟چون زجر بکشیم؟چون از زنده بودن لذت ببریم؟چون تجربه کنیم؟نمی دانم.
تازگی ها احساس می کنم زنده بودنم و زندگی کردنم و حتی درد کشیدنم و ناراحت شدنم، همه یک خواب است و فقط خاطراتش می ماند و فقط این قسمت زندگی جدی است:بهشت و جهنم.خوب زندگی کردن و درست زندگی کردن یا بد زندگی کردن.
توی مدرسه ی سال پیشم،خرد ،چقدر از نوع زندگی بچه ها بدم می آمد.واقعآ بد زندگی می کردند.بعضی هاشان به خدا هم اعتقاد نداشتند و حتی من هم به وجود خدا شک کرده بودم.ولی حال مطمئنم که خدا وجود دارد.چون یک نفر من را آفریده و یک نیرویی من را از این دنیا خواهد برد.خدا هست چون وقتی دعای پس از نماز در ماه رجب را می خوانم گریه ام می گیرد.خدا هست چون وقتی باهاشی،وقتی تو مسجد یا حرمی آرامش می گیری.
و تو به خاطر او زنده ای.اوست که من را به وجود آورده و به این دنیا آورده.به خاطر چی؟از کتاب دینی پارسال و حرف های معلممان این جوری فهمیدم:چون خدا می خواسته خودش را از یک نگاه دیگر ببیند و واقعآ هر انسانی زندگی خاصی دارد.فیلم زندگی من منحصر به فرد است و هیچ کس مانند این فیلم،فیلم زندگی اش نیست.البته تا آن جا که من می دانم.برای همین تصمیم گرفتم بنویسم.تا شاید دیگران آن را بخوانند و زندگی خود را شبیه مال من کنند.البته در یک زمینه هایی،شاید بعضی ها بیش از من از زندگیشان لذت می برند و یا شاید در همه زمینه ها.به هر من الآن زندگی ام را دوست دارم.و واقعآ اگه فیلم زندگی همه مردم جهان،در عصر های مختلف با هم متفاوت باشد و خدا در اراده و فکر ما نقشی نداشته باشد،می تواند تمام ما را ببیند و فکرهایمان را بخواند و لذت ببرد.ولی این دلیل برای خلق ما توسط خدا برای من کافی نیست.اعوذ با... مگه خدا بیکار بود که ما را آفرید.به هر حال الآن زندگی برای من بد نیست.کاش آن دنیا به بهشت بروم و از زندگی باز هم لذت ببرم.البته شاید عقل من یا اطلاعات من خیلی کمه که این چیز ها را نمی فهمم.
خلاصه، تو کتاب برزخ اما بهشت هم نوشته بود که بچه به زندگی،رونق و صفا می ده و امید دوباره برای زندگی کردن است و وقتی بچه داری دیگه مجبوری زندگی کنی.دیگه نمی تونی یک گوشه بشینی و افسرده بشی.ولی من باز این خانم ها و آقایونی که بچه می خواهند و اینقدر این مسئله برایشان مهم است را درک نمی کنم.آخه اگه آدم بچه دار نشه که نباید انقدر ناراحت بشه.تو زندگی خیلی چیزها هست که آدم می تونه ازشون لذت ببره.مثل درس خواندن و پی بردن به دنیای شگفت علوم مختلف و فهمیدن و لذت بردن،مثل درست کردن کارهای هنری و نقاشی کردن،مثل خواندن کتاب های جذاب و کشنده،مثل مدرسه رفتن یا بعدأ دانشگاه رفتن و یا هر کلاسی رفتن و با دیگران بودن و دوست پیدا کردن،مثل نوشتن،مثل مهمونی رفتن،مثل کار کردن و بزرگ شدن،مثل آرایش کردن،مثل این که با شوهرت بخوابی او را توی دستات بقل کنی و او تو را بقل کند و بهت بگه که چقدر دوستت دارد و بعد باهاش حرف بزنی و از قشنگی ها و زشتی ها که برایت پیش آمده برایش بگی و اون همیشه کنارت باشد.مگه بدون بچه زندگی این همه قشنگی ندارد؟
دوست دارم شما هم نظرتان را در نظرات بنویسید و اگر میدانید خدا چرا ما را آفرید ما را هم بی نصیب نگذارید.گرچه فکر نمی کنم بدانید.
سلام ....زندگی يه لطف از طرف لطيفترين کس....ما اومديم تا شکر کنيم الطافشو.....اومديم تا خدا بشيم .....اومديم تا از خودمون دور بشيم .....خدا ما رو آفريد چون بخشنده بود ....ما هم بايد به شکرانه ی نعمتش درست زندگی کنيم ....بايد هر روز بميريم و متولد بشيم ........خدا به هر کی بيشتر دوستش داره فرزند ميده تا بتونه درجه ی بندش و بالا ببره ....می خواد امتحان کنه ......اگه ميخوای بری اون بالا بالاها بايد امتحان پس بدی .....آره عزيز .......يا حق