داستان سانسور بزرگ!

چند سال پیش عکس هایی از فیلم خاکستری را دیدم.علاقه مند شدم  فیلم را ببینم.بعدآ خواندم این فیلم توقیف شده.بالاخره تابستان سال پیش آن را در ویدئو کلوپ پیدا کردم و آن را کرایه کردم .خوانوادگی نشستیم فیلم را دیدیم و چقدر خانوادگی،وقتی روی کاناپه ها در هال دراز می کشیم و فیلم می بینیم خوش می گذرد.ولی من از سر و ته فیلم چیزی سر درنیاوردم.احساس می کردم در فیلم چیزی بوده و سانسور شده و من آن را نمی فهمم.این فیلم فراموشم شده بود.

     امسال علیرضا برادرم کنکور داده  و نسبتآ سرش خلوت است و کلی فیلم از دوستش می گیرد و به خانه می آورد.من هم همراه او فیلم می بینم.یک شب گفت:بچه ها بیاین فیلم خاکستری را ببینیم. من و خواهرم نرگس گفتیم:ما این فیلم را دیدیم.یک چیز دیگر بگذار.آن شب ما یک فیلم که برای زمان شاه بود را دیدیم.فیلمش ای بد نبود اما آخرش تبلیغ چند فیلم دیگر که برای زمان شاه بودند بود و واقعآ فیلم هایش فاجعه بود!واقعآ زمان شاه همچین فیلم هایی می ساختند و چه جوری روشون می شده تو این فیلم ها بازی کنند یا خانوادگی آن ها را ببینند!
    خلاصه چند روز بعد علی می خواست فیلم خاکستری را ببیند.من دنبال کار خودم بودم و وسط های فیلم آمدم و دیدم:ا،این که آن خاکستری که من دیده بودم نیست.حدودآ ۲۰ دقیقه فیلم در فیلمی که سال پیش دیده بودم نبود و در عوض آن فیلم صداهایی از مهناز افشار روش بود که تو این فیلم نبود.
    در فیلمی که از کلوپ گرفته بودم جریان فیلم اینگونه بود:مهناز افشار دختری در یک خانواده متعصب اصفهانی بود و تهران دانشگاه قبول شده بود.پدرش نمی گذاشت به تهران برود.مهناز افشار ۳ روز خودش را حبس کرد تا پدرش اجازه داد به تهران بیاید.به این شرط که بعدآ با پسرعمویش ازدواج کند.در دانشگاه مهناز با یک پسری آشنا شد و با هم دوست شدند.بعد از مدتی پسر عمویش از فرنگ آمد و به خواستگاری مهناز رفت.مهناز به او گفت که پسر دیگری را دوست دارد و به خاخر تعصب پدر مهناز پسر عموش جوانمردی کرد و گفت خودش این دختر را نمی خواهد.مهناز به دنبال دوست پسرش بود تا با او ازدواج کند ولی دوست پسر نامردش تن به ازدواج نمی داد و می گفت پول ندارم.از طرفی پدرش فهمید که او دوست پسر دارد واز برادر مهناز خواست او را بکشد که برادرش قبول نکرد.از طرفی دوست پسر مهناز با یک دختری آشنا شد که می توانست او را به آمریکا ببرد و مهناز را فراموش کرد.مهناز از ننگ دوست پسر داشتن خود را جلوی ماشین انداخت تا بمی رد اما نمرد و پدرش دوست پسرش را مجبور کرد تا با او ازدواج کند اما مهناز گفت این پسر به درد ازدواج کردن نمی خورد و داستان تمام شد.
    اما در این نسخه جدید چگونگی دوستی آن ها را نشان داد.نشان داد که به خاطر ترس از کمیته و این که آشنایی آن ها را ببیند از اول به خانه رفتنند و در خانه علف و مواد بود و تجاوز بود و ... و در آخر فیلم مهناز افشار حامله بود.و در آخر مهناز افشار با دوست پسرش ازدواج کرد تا در اولین موقع قانونی از او طلاق بگیرد زیرا او پسر پستی بود.
    بعد از دیدن فیلم پشت صحنه هم داشت و بعد تهیه کنندش صحبت کرد که به فیلمش مجوز ندادند و به او گفتند:فعلآ بحبوحه انتخابات دوم ریاست جمهوری آقای خاتمی است و اگر به این فیلم مجوز پخش دهیم برای آقای خاتمی تبلیغ منفی است و بعد از انتخابات فیلمت را پخش می کنیم و فیلمش را بعد هم پخش نکردند و او با روزنامه ها مصاحبه کرد. او را ممنوع الخروج کردند واو به تور قاچاقی از کشور خارج شد.در آلمان و آمریکا و چند گشور دیگر فیلم خاکستری را نشان داد و آبروی هر چی ایرانیه برد.آخه با اون فیلم خارجی ها در مورد ما چه فکر می کنند. بعد وزارت ارشاد خودش فیلم را تغییر داد و به پخش گذاشت و شد همین خاکستری که یک سال پیش دیدم.

پل

من در کنار یکی از هزاران پل ایستاده بودم.اسم پل را پل عابر پیاده گذاشته بودند و من پیاده بودم.اتوبان پر از ماشین بود؛ماشین های قرمز اما ماشین زرد در آن کم بود.سرعت ماشین ها زیاد بود و من می خواستم بر خلاف آن ها حرکت کنم.از پله های پل بالا رفتم.بالای پل احساسش با پایین پل متفاوت است.آن بالا دیگر از ماشین ها نمی ترسی.ماشین ها تند راه میروند اما تو به آرامی همه آن ها را می بینی و در موردشان صحبت می کنی و هر چه دلت بخواهد می گویی.هیچ ماشینی نمیتواند به تو حرفی بزند.تو به آسمان نزدیک تر شده ای.ولی پل هوایی پله های پایین آمدن هم دارد و روزی از این بالا خسته میشوی و یا به خاطر کاری از آن بالا به پایین می آیی.آرام قدم بر می داری پایین را فراموش کرده ای.وقتی به پایین برسی حتماً به خاطر خواهی آوردکاش هنوز بالا بودم.حال باز ماشین ها تند می روند و میتوانند تو را له کنند.حال هر حرفی بخواهند میگویند.دیگر آسمان به تو نزدیک نیست.

خیر مقدم

باعرض سلام .تازه وبلاگم را باز کردم . از بازدید شما صمیمانه متشکرم.